شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی
پارسایی را دیدم بر کنار دریا ، که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی . پرسیدندش که شکر چه می گویی ؟ گفت : شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
اگر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویى که در آن دم ، غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد